پیکر تراشی
مدلسازي شيوة سادهتري است. نياز به ابزار و مواد محدودي دارد كه در همه جا يافت
ميشوند. تا حدي شبيه به نقاشي است زيرا به ساخت تصويري ميپردازد كه قبلاً وجود
خارجي نداشته است. تا دوران رنسانس مدلسازي را در سطحي پائينتر از حجازي درنظر
ميگرفتند زيرا شامل تلاش و كوشش بدني و ذهني بيشتري بوده و نسبت به مدلسازي دقيقتر
و موشكافانهتر اجرا ميشد. در تمدنهاي باستاني پيكرتراشي با استفاده از خاك رس
نيز بموازات توليد و ساخت ظروف سفالين بسط و گسترش مييافت. در آن زمان خاك رس در
هواي آزاد خشك شده و يا در كوره پخته ميشد. در مدلسازي، آثاري شكنندهتر و آسيبپذيرتر
ارائه ميشد امّا امكان ريختهگري مدلها بشكل فلز و عرضة آنها بشكلي پردوام و
ماندني خيلي زود مورد بهرهبرداري قرار گرفت.
هنگاميكه تاريخچة پيكرتراشي را مورد ملاحظه قرار ميدهيم لازم است تا دوام مواد
گوناگون و نيز ويراني اجتنابناپذير مواد، به ويژه پيكرههاي چوبي را در برابر آتش
يا رطوبت هوا مدنظر قرار دهيم. به استثناي ساخت بتهاي كوچك از لحاظ تاريخي
پيكرتراشي كاملاً با هنر معماري پيوند دارد. بطوري كه كندهكاريهاي چوبي در
ارتباط مستقيم با معابد يا وسايل نقلية چوبي و قايقها و...، و سنگتراشي نيز مرتبط
با بناهاي سنگي مربوط به هنر مصر، يونان، روم، و همچنين هنر قرون وسطا و اروپا ميباشد.
مدلسازي با خاك رس نيز با ساختارهاي خشتي و آجري در آشور، اتروريا، و يا هنر
رنسانس شمال ايتاليا در ارتباطند.
بايد به خاطر داشت كه چنين پيكرههايي كه وابسته به بناهاي معماري بوده و براي
تزئين برخي ساختارها بكار ميرفتند عموماً با رنگهاي درخشان رنگاميزي شده و گاه
نيز آب طلا داده ميشدند. ممكن است پيكرتراشان نسبت به بافت يا نماي ظاهري مادهاي
كه مورد استفاده قرار ميدهند احاسي خاص داشته باشند كه پشتيبانان آنها در اين
احساس با ايشان شريك نباشند: مرمر سفيد ايتاليايي يا يوناني در زير نور آفتاب
مديترانهاي بشكل خيرهكنندهاي ميدرخشد. بكار گرفتن رنگ در پيكرههايي كه از اين
نوع مرمر ساخته ميشوند اين تاثير را برطرف ميسازد. حال آنكه پيكرههاي تزئيني و
پيچيدة كليساي جامع قرون وسطا بواسطة رنگهاي بكار رفته در آنها يا به علت درخشش
ناشي از آب طلا كاري روشنتر و چشمگيرتر جلوه ميكنند. هنوز روشن نيست كه در گذشته
ترجيح ميدادند كه فلزاتي نظير مس و برنز را براق نموده و جلا دهند تا همچون طلا
قيمتي جلوه كنند يا اينكه بازنگاري طبيعي كه طي فرآيند اكسيداسيون و سولفاته شدن
ايجاد ميشد آنها را رنگاميزي نمايند. امّا چنانچه از چوب استفاده ميكردند به
خاصيت محافظت كنندگي رنگ يا جلا توجه بسيار نشان ميدادند. بندرت پيش ميآمد كه
پيكرههاي چوبي را بدون اندود مواد محافظت كننده رها سازند.
دامنة پيكرتراشي مصر باستان از ساختارهاي عظيم و جاوداني قطعههاي سنگي نظير پيكرة
ابوالهول شروع شده تا سنگهاي يكپارچه و عظيم گرانيت كه اغلب بدليل سختي سنگ با
خراش و سائيدگي بجاي كندهكاري شكل مييابند ادامه يافته و پس از آن به پيكرههاي
كوچك فلزي، گلي، و چوبي ميرسد. ظاهراً در قرنهاي پنجم و ششم پيش از ميلاد يونانيها
ويژگيهاي پيكرتراشي و معماري خود را از هم ارز آنها كه در گذشته با چوب ساخته شده
بود برروي سنگ مرمر منتقل نمودهاند. پيكرههاي دختران و پسران جوان با دستان و
پاهايي كاملاً جمع و فشرده ساخته ميشدند چنانكه گويي اين امر بدليل محدوديتهايي
بود كه استفاده از چوب تنة درخت در اختيارشان قرار ميداد. ساخت معبد دور يك (Doric) احتمالاً از اتاقكي برگرفته شده كه داراي
ستونهايي از تنة درخت و سقفي از تيرهاي افقي چوبي و بامي شيبدار بوده كه به هم
ميخ شده بودند. بدين ترتيب پيكرههاي كوچك را از جنس چوب يا خاك رس تهيه كرده و
برنز و سنگ مرمر را براي ساخت پيكرههايي با شكوهتر در نظر ميگرفتند. موارد
استثنا در استفاده از خاك رس عمدتاً در ساخت كاشيهاي زينتي، سه گوش بالاي
ديوارهاي زير شيرواني، و مجسمههاي كوچكي است كه با دست در برخي شهرهاي يونان
باستان (Tanagra, Boeotia)
ساخته ميشدند. براي ساخت پيكرة از دست رفتة آتنا در معبد پارتنون كه در آكروپوليس
آتن ستايش ميشد آرماتوري چوبي را با موادي گرانبها نظير طلا و عاج پوشاندند (يك
پيكرة كريسلفانتين، Chryselephantine
= اندود شده با عاج و طلا).
در تمدن يونان در دوران اسكندري و هلني، پيكرهها را از جنس سنگ و مرمر ميساختند.
بطوريكه اين پيكرهها به شكل فزايندهاي واقعگرايانه و به صورت حيرتآوري
استادانه اجرا شده بودند. نمونة آن را ميتوان در گچكاريهاي برجستة محراب بزرگ
پرگاموم (Pergamum)
ملاحظه نمود. هنر رومي نيز در عين حال كه خود را بطور كلي مرهون و دنباله روي هنر
يونان دانسته و همان سلسله مراتب را در استفاده از مواد در پيكرتراشي ادامه ميداد
ديدگاههاي خاصي را بسط و گسترش داد. به ويژه در بخش هنر واقعگرايي در چهرهسازي
پيكرهها يا مجسمههاي نيم تنه كه بنوعي با ستايش نياكان روميها از سوي
بازماندگانشان ارتباط مييافت. روميها واقعگرايي را در نقش برجستههاي داستانوار
نيز اعمال نمودند. به عنوان مثال ميتوان به نقش برجستههاي سنگ قبر يا تابوت
اموات و يا طاق نماهايي كه به نشان پيروزي ساخته ميشدند اشاره نمود. نهايتاً با
ساخت ستون Trajan،
رم به اوج سنگتراشي سه بعدي رسيد.
تمدن اتروريايي كه مابين قرن اول و هشتم پيش از ميلاد در توسكاني شكوفا شده و به
اوج خود رسيد تأكيد بر ساخت پيكرههاي سفالين داشت. احتمالاً اين امر بواسطة وفور
خاك رس مناسب در آن ناحيه بود. بدين ترتيب هر آنچه كه از هنر آن دوران بدست آمده
ساخته شده از خاك رس و يا به شكل نقاشي برروي ظروف سفالين است. در آن ميان گلدانهايي
براي نگهداري خاكستر اموات و نيز مجسمههاي كوچك و پيكرههاي نسبتاً بزرگتري نيز
ديده شدهاند كه همگي از جنس خاك رس ميباشند. برنز هم از مواد متداول آن روزگار
بود امّا به نسبت رم و يونان سنگتراشي از رونق چنداني برخوردار نبود.
پيكرتراشي در اوايل قرون وسطا در اروپا با تكرار كليشهاي سنتهاي روميها آغاز شد
و پس از سازگاري با شيوههاي مسيحي بواسطة وجود معيارهاي اوليه در تكنيكهاي مورد
استفاده به كرّات دچار تزلزل گشت. با اين وجود برجستهترين پيكرههاي بدست آمده از
اين دوران به شكل كندهكاري صورتهاي زيبا برروي عاج يا كار بر فلزات ارزشمند يا
به صورت پيكرههاي برنزي ميباشد. گسترش تمدن صومعهاي و سرمايهگذاري در ساخت
بناهاي عظيم به عنوان صومعه و كليسا كمك به رشد بيوقفة سنگتراشي جهت تزئين بنا
وتقويت پيام معنوي آنها از طريق تصويري ملموس و جامد نمود. بدين ترتيب سرستونها و
نقش برجستهها در داخل بنا و مدخل مزيّن و سينة سردر در خارج از بنا با دامنهاي
از تصاوير گوناگون كندهكاري شد، تصاويري كه هم وابسته به عيسي و تعاليم او بودند
و هم مضاميني اسطورهاي را در بر داشتند كه امروزه معناي اغلب آنها براي ما گنگ و
مبهم است. عموماً آرامگاه خاندان سلطنتي، نجيبزادگان، و اعضاي كليسا به تنديسي از
فرد وفات يافته مزين ميشد. عاج نيز به ويژه در ساخت تزئينات قابل حمل بالا و پشت
محراب كليسا همچنان مورد استفاده قرار ميگرفت. اين تزئينات – كه به شكل لوح يا
سنگ نبشتههايي باستاني مورد احترام واقع ميشدند متشكل از تصاويري دو لوحه يا سه
لوحه بودند كه هر لوح با لولايي به لوح ديگر وصل ميشد. ابزاري با مضاميني
غيرمذهبي نظير شيپور، دسته خنجر، قاب آينه، و شانه را نيز از اين مادة گران و كم
نظير كه از مشرق زمين به آن ناحيه وارد ميشد ساخته و برروي آن كندهكاري ميكردند.
استادكاراني كه كارشان با فلز بود در نواحي خاصي مانند درة رودخانة ميوس (Meuse) كه مادة خام اوليه را به وفور در خود داشت
به اوج هنر خود دست يافتند. حوضچههاي برنجي و برنزي، صليب، تنديس، ميزهاي ويژة
قرائت انجيلف ناقوس، و... با مهارت تمام و معمولاً به شكلي تزئيني بدست آنان ساخته
شد.
در اواخر قرون وسطا در اروپاي شمالي هنر كندهكاري روي چوب بار ديگر رونق گرفت و
توسط پيكرتراشان كشورهاي زمين پست مثل آدريان ون وسل (Adriaen Van Wesel) و در جنوب آلمان و اتريش از سوي
پيكرتراشاني چون تيلمان رايمن اشنايدر (Tilman Riemen Schneider) (1531-1460) يا مايكل پاچر (Michael Pacher) (98-1435) به اوج خود رسيد. چوبهاي بلوط و
ليمو با توجه به خصوصياتشان به طرق گوناگون مورد استفادة پيكرتراشان قرار گرفتند.
در كشور ايتاليا در دوران رنسانس پيكرتراشي سرآمد ديگر هنرها بود. در حاليكه هنر
پيكرتراشي همچنان به هنر معماري وابسته بود پيكرههاي مستقيلي نيز چون نسخههايي
از داويد (David)
بدست دوناتلّو (Donatello)
يا وروكّيو (Verrocchio)
ساخته شده و مواد مختلف مورد بهرهبرداري هنرمنداني نظير دوناتلّو، پولّا ايولو (Pollaiuolo)، و وروكّيو قرار گرفت. حتّي برخي چون
گيبرتي (Ghiberti)
يا بعدها ميكل آنژ كارشان را محدود به استفاده از يك نوع ماده كه اغلب برنز يا
مرمر بود نمودند.
خاك رس و گچ براي مدلسازي يا كپي گرفتن از آثار استادان پيكرتراش مورد استفاده
قرار گرفت. از اين دوران تعداد زيادي قاب نقش برجسته از حضرت مريم و فرزندش بجاي
مانده است. اغلب اين آثار را رنگآميزي نموده يا آب طلا ميدادند. مدلهاي مقدماتي
و اوليهاي از قرن پانزدهم برجاي ماندهاند كه از موم و خاك رس تهيه شده بودند. شايد
پيش از آن هم از موم و خاك رس استفاده ميشد امّا نخستين آثار بدست آمده مربوط به
اين دروانند. همچنين ميتوان در اين دوران به شكوفايي ريختهگري پيكرههاي برنزي
از مدلهاي مومي اشاره كرد. اين مدلها شامل پيكرههايي در اندازة طبيعي، مجسمههاي
كوچك، لوح و مدال و نشان بودند كه به تقليد از شيوههاي گوناگون يوناني – رومي
ساخته شده بودند. چوب نيز بيش از آنچه كه تصور شود مورد استفاده قرار ميگرفت.
اغلب اوقات ميبايست دستان گشودة مسيح را جدا از نيم تنه ساخته و آنها را با لولا
به يكديگر متصل نموده و براي مراسم جمعة قبل از عيد پاك برروي صليبهاي چوبي بسيار
بزرگ نصب نمايند.
ميكل آنژ خود را با كندهكاري بر مرمر مشغول ميساخت. با وجودي كه او نه تنها در
كار با اين وسيله مهارت كامل داشت بلكه در نقاشي و معماري نيز سرآمد بود از رسم و
سنت چندكارگي كه از ويژگيهاي بارز هنرمندان دوران رنسانس بود برحذر ماند. او از
ريختهگري برنز و مدل سازي بيزار بود مگر به عنوان پيشطرحي مقدماتي. او تعداد
در دوران باروك، نئوكلاسيك، و رومانتيك، مرمر و برنز تنها مواد قابل قبول از سوي
اكثر هنرمندان آن دوره يا حداقل ميان ايتالياييها بشمار ميرفتند. در آلمان و
اتريش نيز همچون شبه جزيرة ايبريا و مستعمرات آن كندهكاري، نقاشي، و طلاكاري
برروي چوب از شيوههاي مهم پيكرتراشي به ويژه در بخش پيكرتراشي مذهبي محسوب ميشد.
خاك رس براي مدلهاي اوليه و مقدماتي مورد استفاده قرار ميگرفت و بندرت مشاهده ميشد
كه كار نهايي از جنس خاك رس باشد. اگر هم چنين بود معمولاً آن را رنگاميزي مينمودند
تا به مرمر، برنز، با برنز زراندود شباهت يافته و ظاهري آبرومندانه يابد. احياي
تاريخ در قرن نوزدهم بسياري از هنرمندان را برانگيخت تا به ارزيابي مجدد كلية
ابزار سنتي و كاربرد انحصاري برنز با مرمر جهت پيكرتراشي به شيوهاي اعلا پردازند.
البته بعدها ادامة آن تنها در فضاهاي در بستة هنرستانهاي پيكرتراشي صورت گرفت. در
اين ميان ميتوان به احياي شيوههاي شگفتانگيز و كمنظيري چون پيكرتراشي
كريسلفانتين (Chryselephantine= اندود شده با عاج و طلا) اشاره نمود كه براي بهرهگيري
در بازار متمول بورژوايي رونق مجدد يافت. عاقبت در قرن بيستم نوعي دلزدگي نسبت به
پوچي خيالانگيز، ناتوراليسم وسواس گونه، و اغراق در پرداخت پرتجمل پيكرتراشان
مدرن را بر آن داشت تا به بررسي و مطالعة هنر كهن در مجموعههاي قومشناسي پردازند
تا دامنة وسيعي از سنگ و چوب را بواسطة ويژگيهاي منحطر به فردشان مورد بهرهبرداري
قرار دهند. اخيراً نيز مواد صنعتي نظير انواع آلياژها و پلاستيكها را كه از ويژگيهاي
دوران مدرن محسوب ميشوند در جهت ارائه و هماهنگي ميان ظرافت طبع، نوآوري، و رهايي
از فرم مورد استفاده قرار ميدهند.